محمدصدرا كوچولومحمدصدرا كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

♥ღ نی نی ما ღ♥

صدرا و بابایی

اینم خواب پدر و پسری.... دستبند رو دست صدرایی کادوی تولد بابابزرگ و مامان خدیجه است.     سومین مروارید صدراجون پونزده روز بعد از دومی نیش زد، هر سه تا هم روی فک پایینی....   این روزای کلی کار سرم ریخته، خونه تکونی، خرید عید و البته شیطونی ها و خرابکاری های  آقا صدرا، که خونه رو تبدیل به بازار شام کرده، از مهمترین فعالیت های اخیر صدرایی چند قدم راه رفتنشه که خیلی زود، تا متوجه میشه تکیه گاه نداره می افته رو زمین، از دیگر فعالیت های ایشون میشه به دست زدن های هیجانی، کلمه لری اُوو به جای آب که باباش بهش یاد داده، حرکت دست به نشانه خداحافظی یا همون بای بای، البته اولین صوتی که صدرایی به ع...
17 اسفند 1392

اولین دندون

  اولین مروارید صدرایی درست دو روز قبل از تولدش نیش زد  اما چون درگیر کارای تولد بودیم، آش دندونی رو ده روز بعد از تولدش، همزمان با نیش زدن دومین مروارید، تو خونه مامانم اینا  درست کردیم و همونجا هم تقسیمش کردیم کلی هم خوش مزه بود من خودم چون دوست دارم کلی ازش خوردم جای شما خالی....... .     اینم دیگ پر از آش دندونی.......   وصدرایی که مثل همیشه مشغول خرابکاریه....     ...
25 بهمن 1392

تولد،تولد......... تولدت مبارک

امروز تولد صدرا جونم بود و آقا صدرا یکساله شدن، خدارو شکر همه چیز به خوبی برگزار شد، کلی خوش گذشت و کلی اتفاق جالب پیش اومد، نمونه اتفاق جالبو تو تصویر کیک پایین می بینید به محض اینکه کیکو روی میز گذشتم مهسا خانم یکی از کوچولو هایی که مهمون ما بود کله یکی از عروسکای روی کیکو کند، هیچی دیگه، ما هم تصویر این خرسه رو به جاش گذاشتیم، ما همون حواسمون به صدرایی بود که خرابکاری نکنه، اما مهسا خانم...... خب اتفاقه دیگه، اشکال نداره پیش میاد، خاطره شد.   همه کلی زحمت کشیدن به خصوص خاله روح انگیز، زن دایی مبینا، (تو درست کردن سالاد الویه کلی کمک کردن) و البته بابایی و مامانی..... انشالله وقتی صدرایی بزرگ شد جبران م...
15 بهمن 1392

آمادگی تولد....

خدارو شکر تو این چند روز خیلی از کارای جشن تولد صدرایی رو انجام دادم، البته به کمک خاله روح انگیز، که وقتی من می رفتم خرید شمارو (صدرا جونو)تو خونه نگه می داشت، و البته زحمت تزیینات خونه رو هم زن دایی مبینا کشید، خاله محبوبه هم به کمک دایی سجاد یه کلیپ زیبا از عکسای این یکسال، از تولد تا حالا درست کرده که تو روز جشن، مهمونا ببینن.   کارت دعوت های تولد صدرایی       عکسای بیشتر در ادامه مطلب.....               صدرایی هم، مثل همیشه به تمام کارها نظارت می کرد، کلی هم ذوق کرده بود...   ...
12 بهمن 1392

خبر آمد، خبری در راه است (پیشوازنامه تولد صدرایی)

   9 روز دیگه به جشن تولد یک سالگی صدرا جون باقی مونده، و ما امروز داریم لیست خرید و کارهایی رو که باید انجام بدیم آماده می کنیم،   ما خونه مامانم اینا هستیم و مثل همیشه صدرا مشغول شیطونی و البته خرابکاریست، هر جا میریم همه از دست شیطونیاش زود خسته میشن، میگن مثل بچه ملوان زبل می مونه به هر جایی سرک میکشه، صدرایی در حالی به استقبال یکسالگیش میره که هنوز نه دندون درآورده، و نه راه میره (با دست گرفتن به دیوار، متکا و ... می تونه روی پاهاش بایسته)، البته گاهی وقتا که سر پا می ایسته ما گولش می زنیم و میگیم دست دست، اونم دست میزنه و چند ثانیه ای بدون تکیه گاه می ایسته، بعدش باز چهار دستو پا...
6 بهمن 1392

محرم امسال، اولین محرم صدرایی.....

اینم سه تا از عکسای صدرا در محرم امسال :           منتظر عکسای بعدی صدرایی در ادامه مطلب باشید.... اینم عکسای صدرا جون قبل از رفتن به همایش علی اصغر (ع) (چهارم محرم)   روز عاشورا صدرایی خیلی حالش بد بود سرفه پشت سر هم... بعد اینکه داروهاشو خورد خوابید نزدیکای ظهر بیدار شد ومن بردمش بیرون که هیئت ببینه و این عکسارو شکوه و بهاره دختر خاله هاش گرفتن ازش..   اینم عصر روز عاشورا خونه مادربزرگ کنار آوا و کوثر     این آخری هم خواب ناز صدرایی که خسته شده.....   ...
25 دی 1392