محمدصدرا كوچولومحمدصدرا كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

♥ღ نی نی ما ღ♥

دو ساله شدن محمدصدرا جان

چهار شنبه شب هم خاله محبوبه برات یه جشن تولد کوچیک خونه پدر بزرگ گرفت (چون میدونست ما امسال قصد نداریم برات جشن تولد بگیریم)، یه جشن کوچیک با حضور خانواده مادری صدرایی و البته جای فامیلای بابایی خالی.................. .   بابایی هم دو روز قبل تولدت این کادوی زیبا رو، که تو کلی دوسش داری برات خرید تا هم کادوی تولدت باشه هم کادوی سنت شدنت، به خاطر اینکه پسر خوبی بودی و با وجود اینکه سرماخوردگی هم داشتی دردو تحمل کردی و دارو هاتو سر وقت خوردی و .................. . (بماند که مامانی با کلی ذوق برات ماشینو تزیین کرد و آقا صدرا سریع تمام پاپیون هارو کند و دور انداخت)   خاله محبوبه چشماتو گرفته ب...
17 بهمن 1393

سنت شدن صدرایی در آستانه جشن تولد دوسالگیش

جمعه هفته قبل یعنی دهم بهمن ماه به خاطر توصیه های چند باره پزشک، مجبور شدیم یهویی مراسم سنت شدن صدرایی رو برگزار کنیم چون صدرایی  مدتی بود که گاه و بی گاه تب میکرد و پزشک هم تجویز کرده بود که باید سنت بشه، اما بابایی چون دوست داشت مراسم تو یه فرصت دیگه ای باشه که براش جشن بگیره و الان به خاطر عزادار بودنمون ( فوت پسر عمه صدرایی) حال همه مون مناسب جشن نبود همش تعلل میکرد اما مامانی بالاخره راضیش کرد. مامانم، دایی سجاد و عمو میرزا همراهمون بودن و کلی کمک کردن چون بابایی نیومد مامانی هم که دل نداشت صدرایی رو تو حال گریه و زاری ببینه بیرون منتظر نشستم شبو خونه مامانم اینا موندیم صدرایی کلی گریه کرد و خواب همه رو گرفت همه از جمله خاله محبوبه...
17 بهمن 1393

صدرا و شیطنت هایش در آستانه دو سالگی......

صدرا و بازیگوشی کردناش با امیرعلی(پسرخاله)، روزهای آغازین زمستان خونه مامانم اینا و عکس های بی کیفیت تبلت دایی سجاد....   صدرا در آستانه دو سالگی همه کلماتی رو که بهش می گیم تکرار می کنه البته با ادبیات خودش، در ضمن فارسی و لری رو با هم قاطعی کرده و یه جورایی به دو زبان مسلطه، زبان مادریه دیگه..... چون این مدت زیاد خونه خاله پرن اینا بوده به اونجا عادت کرده مدام میگه بریم خونه خاله، البته اونجا هم همش جیغ و داد با امیر علی و کوثر (به قول صدرا امیر کوکر) دختر خاله شکوه هم که کنکوریه دادش در میاد..... صدراست دیگه! این روزا خیلی یه دنده شده... ...
20 دی 1393

گاهی شفا در رفتن است.....

این روزها چه روزهای سختی است برای همه مون به خصوص عمه ی داغ دارت صدرا جان، شنبه 8 آذر محسن عمه، بعد از حدود هشت ماه مبارزه با بیماری سرطان، از پیشمون رفت تا روزهای غمبار پاییزی رو غم انگیزتر کنه، تو این روزها بیشتر خونه خاله پرن بودی، اما شبا که پیشم می اومدی گاهی با گریه هامون هم نوا می شدی، وسط زیارت عاشورا خوندنم با چشمای اشکی ازم می خواستی که گریه نکنم، صدرا جان گاهی بهت حسودی میکنم چون تو هنوز درک نمیکنی غروب و رفتن  تنها پسر عمه چقدر غم انگیزه، اما گاهی این حسرتو برات می خورم که تو وقتی بزرگتر بشی انشاالله، هیچ تصویر یا خاطره ای از پسر عمه محسنت تو ذهن نداری، ما و به خصوص عمه تو این مدت خیلی برای موندنش دعا...
11 آذر 1393

جشن تولد بچه های خاله...

جشن تولد کوثر جون دختر خاله صدرایی ششم تیر ماه کوثر کنار دوستاش فاطمه و اسما و البته آقا صدرا اینم جشن تولد امیر علی پسر خاله صدرا و داداش کوثری، دوازدهم شهریور اولین اسمی که صدرا یاد گرفت اسم امیر بود صدرا عاشقه ...... امیرعلی و البته کوثر جالب اینه که هر دو رو، امیر صدا میزنه.... تولدتون مبارک......   ...
28 شهريور 1393